آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

ماه آسمون زندگی ما

خداحافظ پستونک

خداروشکر بالاخره بعد از مدتها از پستونک همراه همیشگیت جدا شدی . چهارشنبه وقتی بالای تخت واستاده بودی و پستونک تو دهنت بود شروع کردی به بازی با پستونکت که افتاد پشت تخت.جالبه که قبلش من هی بهت می گفتم پستونک اخه تو هم می خندیدی. منم از خدا خواسته تصمیم گرفتم دیگه بهت ندم . موقع خواب ظهر کلی گریه کردی تا خوابت برد یکم وسوسه شدم که برم برات بیارم ولی جلوی خودمو گرفتم عزیزم چون واقعا به نفعته که زودتر ازش جدا شدی. آخ که جدایی چقدر سخت بود شب خیلی بهتر از ظهر خوابیدی چون خیلی خسته بودی یکم گریه کردی و زودی خوابیدی. خلاصه اینطوری شد که از دست این پستونک سمج راحت شدیم. اینم پستونکات که نگهشون داشتم برای یادگاری . هو...
9 ارديبهشت 1392

اولین سفر آیدا و مامان و بابا

بالاخره بعد از مدتها 28 فروردین موفق شدیم سفرمون رو شروع کنیم . ظهر چهارشنبه به سمت نیاسر راه افتادیم من که خیلی برای مسافرتمون استرس داشتم ولی عزیزم خدارو شکر خیلی خوش سفری و اصلا تو راه اذیت نکردی حدود ساعت 4 رسیدیم نیاسر ، از آبشارش دیدن کردیم و به سمت کاشان راه افتادیم . شب به کاشان رسیدیم شام رو که خوردیم برای خوردن چای رفتیم نزدیک باغ فین که تو هم اونجا کلی کیف کردی و دنبال اردکا کردی. شب رو کاشان موندیم که خیلی خب خوابیدی و پنچشنبه صبح رفتیم باغ فین که واقعا دیدنی بود بعدش حمام فین و چند تا خونه قدیمی رو هم بازدید کردیم . عصر به ابیانه رفتیم و یه گشتی تو روستا زدیم که خیلی خلوت بود . شب رو تو هتل ویونا موندیم  1 ساعتی شب ...
8 ارديبهشت 1392
1